کتابکده

«زایمان در چهارراه مولوی»

نویسنده در مجموعه داستان «زایمان در چهارراه مولوی» با زبانی بی‌پرده به مشکلات انسان امروز می‌پردازد، هرچند کتاب نیاز به بازخوانی و ویرایش دارد تا اشتباه‌های محتوایی آن رفع شود.

به گزارش الفبای رشد به نقل از ایرنا، داستان‌های مجموعه «زایمان در چهارراه مولوی» نگاهی به زندگی انسان‌های درگیر با فقر، تنهایی، عشق ناکام و وسواس‌های ذهنی دارند. زبان داستان‌های این کتاب صمیمی، بی‌پرده و اول‌شخص است که در زندگی و بحران‌های عاطفی و اجتماعی، برای رهایی از مشکلات تلاش می‌کنند. نویسنده در این داستان‌ها گاهی از واقعیت وارد دنیای خیال می‌شود، همچنین پایان داستان را بر عهده ذهن مخاطب می‌گذارد.

جابر مطهری‌زاده در این اثر، مرز میان واقعیت و خیال را بارها می‌شکند و با پایان‌های باز، خواننده را به تامل در معنای زیستن، خلق و امید دعوت می‌کند. جهان‌بینی کتاب، تلفیقی از پذیرش تلخی‌های زندگی و ایمان به قدرت خلاقیت به‌عنوان ابزاری برای رستگاری است.

کتاب از ۱۰ داستان کوتاه با عنوان‌های «قرارمان پنج‌شنبه»، «درد دندان»، «گدایی»، «من خر هستم؟»، «رها کن دیوانه را»، «معشوق کدام است؟»، «از خواب به خواب»، «راننده تاکسی»، «پدر دیوانه» و «من نویسنده شدم؟» تشکیل شده است.

البته در کتاب خطاهایی وجود دارد مانند قسمتی از متنی که در ادامه می‌خوانید، شخصیت داستان ۱۸ ساله بوده که معشوق ترکش کرد و حال که بازگشته باید ۳۶ سال و نه ۴۴ سال داشته باشد.

قسمتی از متن کتاب

از خواب می‌پرم، نیم‌ساعت مانده تا قرار. با عجله خودم را به آینه می‌رسانم، خودم را مرتب می‌کنم و از خانه بیورن می‌زنم.

هرقدم برایم حکم جابه‌جا کردن کوهی را دارد. پاهایم انگار توان ندارند. وسط گرمای مردادماه لرز کرده‌ام؛ دست‌ها را تا جایی‌که می‌شود در جیب‌ها جا می‌دهم تا گرم شوند.

نفهمیدم چطور گذشت که حالا نشسته‌ام روبه‌روی‌اش. زل‌زده در چشم‌هایم با چشم‌هایی که همیشه انتظارش را می‌کشیدم. لبخندش را که بارها من را کشت و زنده کرد از نزدیک‌ترین فاصله‌ی ممکن می‌بینم و درک می‌کنم.

چشم‌هایم را می‌بندم و سعی می‌کنم خودم را حفظ کنم. منِ چهل‌وچند ساله نباید فرو بریزم.

نفس عمیقی می‌کشم و چشم باز می‌کنم؛ می‌گویم حالا که آمده‌ای باید گوش شوی و شرح داستان هجده ساله را بشنوی.

حرفم را قطع می‌کند. هرچه بوده تمام شده، تو من را می‌خواستی، نمی‌خواستی مگر؟ حالامن کنار توام.

به هر دلیل و هر شکلیف چه اهمیت دارد؟

گیرم هجده سال در چاهی بوده‌ای که من برایت ساختم؛ رها کن هجده سال را و هیچ مگو. حالا که روبه‌روی توام.

من را ببین، چشم‌هایت را باز کن و به اندازه‌ی همه‌ی سال‌های دوری، نگاهم کن. شکوه و گلایه نکن، گویی این هجده سال اصلاً نبوده. لحظه‌ی وصل را حرام نکن و با گله و شکایت و تلخی، خرابش نکن. شراب وصل را بچش عزیزم.

حرف‌هایش تکانم داد، اول خوشحالم کرد که دیگر دارمش، دیگر برای من است. حق می‌گوید، شرح فراق دردی را دوا نمی‌کند. دردی نیست که بخواهد درمان شود. الان او کنارم نشسته و چای می‌خورد و وصل اتفاق افتاده.

چه حرف درستی، به ظاهر.

باز چشمانم بسته شد، این‌بار بی‌اختیار. فراموش کنم؟ هجده سال را؟ چرا؟ چون آمده؟ مگر من خواستم که بیاید؟ اصلاً چرا آمده؟ به چه حقی؟ به چه رویی؟

روزی که نیامده رفت، هجده ساله بودم؛ الان که نخواسته آمده، چهل‌وچهار ساله‌ام. (صفحه ۴۰ و ۴۱)

مجموعه داستان «زایمان در چهارراه مولوی» نوشته جابر مطهری‌زاده در قطع رقعی، جلد شومیز، کاغذ بالکی، در ۶۸ صفحه و با شمارگان ۳۵۰ نسخه در سال ۱۴۰۴ توسط انتشارات سیب سرخ منتشر شد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا